همه عالم چو شبنمی دانش


غرق بحر محیط گردانش

نقطه در الف نظر می کن


الفی در حروف می خوانش

هر خیالی که در نظر آید


نقش بند و به دیده بنشانش

دردمندی که درد دل دارد


باشد آن درد عین درمانش

عشق شاه است گنج سلطانی


دل عشاق کنج ویرانش

جام می می دهد به ما ساقی


بستان این و نو شکن آنش

جام گیتی نماست سید ما


همه عالم تن است و او جانش